گـُوبـــاره
 

Sunday, October 26, 2008


درمــان ده يا درمــانده؟ 


ايران کشورشيوه های درمانی تازه ای ست که جهانيان هنوز از آن ها با خبر نشده اند. برخی از اين شيوه ها اين هاست:

نمـاز درمانی

در اين روش درمانی، افسردگی با نماز پگاهی درمان می شود. پديداورنده اين شيوه عبادی-درمانی برآن است که؛ "‏بیدارى صبحگاهى براى نماز خود به تنهایى مى‏تواند یك عامل مهم بدون عارضه در پیشگیرى از افسردگى مطرح باشد كه بر تمام روش‌هاى درمانى دارویى و غیر دارویى ارجح است."

روزه درمانی

من در اين سايت با اين درمان نوين آشنا شدم که درآن نويسنده ضمن برشمردن گونه های روزه؛ مانند روزه کله گنجشگی و....، آورده است که؛ " تاکنون بشر توانسته است به برخی از اسرار روزه دست يابد که از جمله آن "روزه درمانی" است."

و همچنين در اينجــا:

گريه درمانی

درباره اين روش درمانی در اين سايت نوشته شده است که گريه فشار خون را پايين می آورد و ....

پس بيهوده نگفته اند که گريه برهر درد بی درمان دواست!؟

دعـا درمانی

من اين شيوه درمانی را به چشم خود از سالمندان ديده ام. اما نکته اينجاست که چرا دعايی که می کنيم به اجابت نمی رسد؟ پاسخ را در اينجا دريابيد.

کتک درمانی

می دانم که شما هم چون من، کسانی را می شناسيد که سخت نيازمند به اين شيوه درمانی هستند.

سنگ درمانی

اين شيوه با کتک درمانی يکی نيست اما برای کاربرد هردو با يکديگر کار بيمار را زودتر يکسره می کند. همچنين، کارايی اين شيوه بستگی به آن دارد که سنگ را چگونه بزنند و کجای بيمار را هدف بگيرند. دنباله ماجرا را می توانيد در اينجا بخوانيد.

بوسـه درمانی

با اين يکی آسانتر از آن دوتاست و آسانتر با آن می توان کنار آمد.

چمــاق درمانی

اين يکی تازگی ندارد و در تاريخ سياسی ما ريشه ای ديرين دارد.

و رشته ها و روش های درمانی ديگر که می توانيد با کليک کردن برروی هريک، بدنبال آن برويد.

هنر درمانی

انرژی درمانی

کتاب درمانی

خود درمانی

بواسـير درمانی


Post a Comment

Tuesday, October 21, 2008



پيوند اقتصاد و زيبايی

روزی که اين وبلاگ را - نزديک به هزار سال پيش- راه انداختم، هدفم نوشتن درباره برآيش بزبان ساده بود. اما با گذشت زمان اندک اندک آشکار شد که آن يادداشت ها خواننده جدی ندارد. پس به ناگزير اين رشته را که سری داز در هزاره های پر فراز و فرود تاريخ زيست شناسی دارد، رها کردم وپس از آن "ازاينجا و آنجا و همه جا"، نوشتم. اما دوباره خوش دارم که نکته ای برآيشی را با شما در ميان بگذارم که به دانستنش می ارزد.

از ديدگاه برآيشی، نگاه انسان به جهان از چشم انداز نيازهای اوست؛ نيازهايی که وی برای سازگاری بيشتر با جهان در راستای ماندگاری بيشتردرآن دارد. بنيادی ترين خواهش و آرمان و گرايش هرانسان سالم، ماندگاری جاودانه برروی زمين است. اين خواهش ذاتی، زيربنای انديشه و اخلاق و فرهنگ و هنر است. هرنيک و بدی را می توان با بازنگری چند پيوند به بازتاب آن برزندگی انسان پی جست. خوبی هنگامی نيکو پنداشته می شود که ما را در سازگاری در راستای ماندگاری ياری کند و زيان هربدی در نزديک کردن ما به مرگ و نابودی ست. ساختار روانی انسان به گونه ای برآمده است که هنگامی که به پديده های زيانبار نزديک می شويم- بی که بخواهيم ازآن رم می کنيم. نمونه های اين چگونگی گريز از آتش، پرتاب شدن بی اختيار، جانوران درنده و يا لاشه گنديده آنان است. در همه اين موارد يا مکانيزم رفتاری خيز و گريز به کار می افتد و يا انسان با تنگی نفس و تهوع و استفراغ، ناگزير از گريز می شود. هرچه بازتاب پديداری بر زندگی و مرگ ما آنی تر باشد، واکنش ما نيز اتوماتيک تر و ناگهانی تر است.

امروزه که انسان دست از جنگل زيستی برداشته است و در شهر و روستا می زيد، تميز نيک و بد نيز اندکی دشوارتر شده است. البته ذات نيک و بد همان است که هماره در طول تاريخ برآيشی بوده است، اما زنجيره ای که آن ها را به هر کنش و واکنش پيوند می دهد، درازتر شده است. از اينرو، بسياری از چيزهايی که بخودی خود امکانات بهتر زيستن را برای انسان فراهم نمی کنند، در زندگی شهری، نماد بهزيستی می شوند. پول نمونه ای از اين چگونگی ست که دارنده خود را در جهان کنونی نويد دسترسی به هرآنچه می خواهد می دهد.

جانوران درنده جنگل زی با ديدن طعمه دندان گير به هيجان می آيند و آسيمه سردر پی شکار آن برمی آيند، اما در زندگی انسان شهری اين طعمه را بايد از نمادهای آن پی گرفت. اين نمادها گاه منش و روش رفتاری انسان است و گاه خانه و کار و سرزمين وی. البته شناسايی اين نمادها نيازمند به دانش فرهنگی جامعه است. همانگونه که کودکان قبيله
کلاهاری می آموزند که هر تکان دستی، اشاره ای به کمينگاه جانوری شکارگر است، کودکان شهر نشين امروزی نيز می آموزند کار و ماشين و خانه و خانواده و شيوه خوراک و پوشاک و نوشاک هرکس، نمادهای دارايی و توانايی و توانمندی ست.

در دوران جنگل نشينی و برهنه زيستی انسان، مرد و زن، زيبايی را در ويژگی های اندام سازگار می ديدند. اين اندام در زنان، بلند بالايی، درشت چشمی، تُرد پستانی، تنگ دهانی، باريک ميانی، درشت لگنی، زيرکی و شادابی پوست بود. زنان نيز در مردان سينه های ستبر، ماهيچه های فشرده و ورزيده، اسکلتی استوار و پايدار و پرتوان، و شخصيتی مهربان و آسان گذار را ارج می نهادند. برآيش اين همه از آن رو بود که به آسانی می شد اين ويژگی ها را در اندام يکديگر ديد.

اما اکنون که ديگر نه انسان نياز به شکار روزانه دارد و نه ويژگی اندامی را هميشه و در همه جا می توان ديد، سازگاری، نمادهای ديگری يافته است. اکنون شيوه سخن گفتن و يا منش نشست و برخاست انسان می تواند نماد پايگاه فرهنگی فرد و جايگاه طبقاتی او باشد. اگر اين پايگاه و جايگاه، فراهم کننده امکانات بهتر زيستی باشد، اندک اندک در ذهن بسياری از مردم با ارزشمند و زيبا می شود ومی تواند برای جوانان و آنان که همچنان آمادگی باروری جنسی دارند، کشش ها و کوشش های جنسی را دامن زند.

بررسی های تازه ای نشان داده است که ذهن ِانسان شهرنشين، الگوهای پايداری برای سنجش زيبايی ندارد و حتی زيبايی جنسی را با چشمداشت به حال و هوای اقتصادی زمانی که درآن می زيد، تعريف می کند. برای نمونه، در سرزمين های خشکسال و بيابانی و سوزان، مردم تنومندی و فربهی را ارج می نهند و مردان تنومند و زنان فربه، خواستاران و خواستگاران بيشتری دارند. واروی اين چگونگی را در ميان مردم کشورهای دارا و دولتمند، مانند کشورهای آمريکای شمالی و اروپايی می توان ديد. در اين کشورها، مردم خواهان اندامی تکيدن و خوش پرداخت هستند و هزاران هزار، هفته ای چندين بار برای تن تکانی و لاغر کردن تن خود به باشگاه های تن پردازی و بدن سازی می روند.

پژوهش های چندی در امريکا نشان داده است که در زمان ترسالی و اوج گيری بازار و بازرگانی، مردم به زيبايی های طبيعی روی می آورند و سنجه های زيبايی جنسی نيز درآنان دگرگون می شود. مردان در چنان زمانی در پی زنانی با اندامی کودکانه؛ يعنی چشمانی درشت، دهانی تنگ، پوستی جوان و شاداب ورفتاری کودک مانند، يعنی پرناز و مهربان و شيرين و دل انگيز می روند. زنان نيز بدنبال مردانی جوان، خوش ريخت، پاکيزه، خوشرو، خوشخو و شوخ می روند .
اما در روزگار تهيدستی همگانی و دشواری کار و بازار، ناگهان هوشمندی، آينده نگری، جهانديدگی برای مرد و زن زيبا می شود.


Post a Comment

Wednesday, October 01, 2008


تـراژدی هـای بـزرگ انسان 


1. آگـــاهی

بزرگترين تراژدی انسان آگاهی وی از هستی خويش در جهان است. اين تراژدی را بزرگترين ويژگی وی نيزمی توان دانست. تنها انسان است که از وجود خود در جهان آگاه است. زيندگان ديگر با طبيعت می زيند و از وجود خود در آن ناآگاهند، اما انسان می تواند در طبيعت باشد؛ يعنی که خود را در سويی و جهان را در سوی ديگر بپندارد و فرياد برآورد که؛ اينک من، آنک جهان.

اين آگاهی از سويی، نسل انسان را در روند برآيشی خويش، از مانايی و درجا زدن در می آورد. چنين است که لايه خواهشمند انسان را، "روان" نام نهاده اند. اين نام گذاری، اشاره به گرايش ساختار روانی انسان به رفتن دارد. 1 از سوی ديگر، توانايی آگاه بودن، انسان را از کمی ها و کاستی ها و دردها و رنج ها نيز با خبر می کند. انسان در پرتو آگاهی در می يابد که تافته جدا بافته ای نيست بلکه زينده ای از بی شمار زيندگان جهان است. جهانی که با وی چون خسی برديوار رفتار خواهد کرد و همانگونه که وی را بی خواست و خبر آورده است، روزی از ميدان هستی بدر خواهد کرد. آگاهی از بودن، آگاهی از پوچی هستی انسان را با خود می آورد و اين بزرگترين تراژدی انسان در جهان است. چرا؟

برای اين که ساختار ذهنی انسان هدف جوست و برای هرکاری، پايانی خرد پذير می خواهد. اين ساختار نابودی و مرگ را در پی زندگی هدفمند، حتی پس از سده ها و هزاره ها برنمی تابد. آگاهی انسان، او را با دو نادانسته بزرگ رويارو می سازد؛ نخست اين که جهان و در پی آن انسان، از کجا آمده است و دوم آن که به کجا می رود؟ زندگی در ميان این گسترای بی دوسر، ضد معناست و هرگز پاسخ خرد مداری از آن برنمی توان گرفت. البته می توان به افسانه و آرمانخواهی پناه برد و به پاسخ واره هايی کودکانه، شاعرانه و حتی ابلهانه دل خوش داشت.
چنين است که "آگاهی"، را می توان بهترين ويژگی بد ِ انسان و بدترين ويژگی خوب او دانست. از سويی همه دستاوردهای انسان در پرتو آگاهی وی از هستن خويش در جهان شکل گرفته است، اما اين ويژگی از سوی ديگر، ما را از اندوه و رنج و درد و مرگ آگاه می سازد و زندگی را برايمان بيهوده و پوچ می نماياند.

2. ستيز ِ من و تن

يکی ديگر از تراژدی های بزرگ اين است که تن و جانش ساختاری ناهمايند با يکديگر دارند. تن انسان، بافتی جانوری و جنگلی دارد و هماره در پی آن است که از وی جانوری خودکامه و خويشتنخواه بسازد. اما جان انسان، بافتاری آرمانخواه دارد و در پی پديد آوردن جهانی آباد و آزاد و شاد برای خود و ديگران است. دوگانگی رفتاری انسان و نيز جنگ و گريز نيک و بد در جهان، برآيندهای اين ناهمايندی ست. از سويی ادبيات مردم همه سرزمين ها، سرشار از افسانه هايی ست که در آن ها نيکی بر بدی چيره می شود و انسان را رستگاری جاودانه می بخشد. همگان نيز برآنند که روزی خواهد آمد که چنين و چنان خواهد شد و يا کسی خواهد آمد تا کارهايی کارستانی کند و.......... .

از سوی ديگر هماره چنان می نمايد که بگفته رودکی، کار گيتی هرگز همواری نخواهد پذيرفت.2

در گذشته بسياری براين گمان بودند که فرهنگ انسانی روندی تکاملی دارد. اکنون ديری ست آشکار گرديده است که تکاملی در کار نيست و تاريخ دور باطلی ست که رويدادهای خيزوخواب دار است؛ سياهه ای از خودکامگی ها و خويشتنخواهی ها و رويارويی آن ها با آرمانخواهی های مردم گرايانه. از اين ديدگاه، انقلاب ها را می توان بازتاب رويارويی اين دو نيروی ناهمايند انسانی دانست که در آن خودکامگان بر موجی از آرمان های نيکخواهانه مردم سوار می شوند و در پی پيروزی، انسان و انسانيت و آرمانخواهی را به زنجير می کشند.

ستيز ِمن و تن ٍِ آدمی، ستيزی پايان ناپذير است. تن آدمی پيرو برنامه ژنتيک خويش است و براساس اين برنامه می آيد و می رويد و می رود. اما من ِ آدمی برنامه ديگری دارد و از مرگ گريزان است. تن تنابی ست که می آيد تا زنجيره ژنتيک خود را از گذشته به آينده بفرستد و برود. اما من، بی خبر از اين چگونگی، برآنست که بماند و بتواند در اين جهان جاودانه شود.

3. اکنون - گريزی

با آن که انسان گرايشی ذاتی به زندگی دارد، اما اکنون- گريز و خيرگی – ستيز است و ذهن وی درزمان بيداری، هماره يا به گذشته می پردازد و يا به آينده. پرداختن به اکنون آنچنان دشوار است که تنها در پرتو آموزش ميسر می شود. اين چگونگی از آنروست که ذهن انسان هماره در پی آنچه نيست، است و هستی را هميشه به گونه ای ديگر می خواهد. چنين است که آن را در آفرينشگاه خيال خود می سازد و به ويرايش و پرداخت آن می پردازد.

............................
1. اين گرايش انسانی از زبان نيمايوشيج اين گونه بيان شده است؛ "من برآن عاشقم که رونده ست."
2. هموار کرد خواهی گيتی را

گيتی ست، کی پذيرد همواری
(رودکی)


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway