گـُوبـــاره
 

Tuesday, September 15, 2009


آسمان آويز يا زمين خيز؟ 


ديشب با دوستی ديرين در گفتگو بودم و از هردری سخنی می‏رفت. سخن به جامعه شناسی اسلامی کشيده شد و گفت و نوشت‏های کنونی درباره اين پرسش که آيا علوم اجتماعی اسلامی می توان داشت يانه. پاسخ من به اين پرسش بسيار ساده و کوتاه است. نه، نمی‏توان. مگر ما فيزيک و شيمی و بيولوژی و رياضيات اسلامی داريم؟ اگر نداريم، پس چرا بايد جامعه شناسی اسلامی داشته باشيم. وانگهی، از چشم اندازی که همه پديدارهای جهان آفرينه‏های آفريدگار است، شناختن چه معنايی دارد؟ مگر او شيوه کارکردن اين پديدارها را در کتاب راهنمايی که فرستاده است، نياورده است؟ پيش پندارکسی که دست بکار شناسايی انسان می‏زند، اين است که آنچه درباره انسان در کتاب‏های دينی آمده است، پذيرفتنی نيست.

"شناختن"، به گونه‏ای که در دانش‏های مدرن پی گيری می‏شود، گفتمانی تازه است که پس از رنسانس پديد آمده است. اين گفتمان برپايه اين پذيره استوار است که آموزه‏های دينی درباره ذات پديدار‏های هستی، افسانه‏ای‏ست و شايسته انسان خردمند نمی‏تواند باشد. هنگامی که پس از رنسانس، خدا از مرکز جهان هستی برداشته شد و انسان بجای او نشست، انديشه‏ها و آموزه‏های دينی رنگ باخت و به تاريخ باورهای افسانه‏ای پيوست. چنين است که شناسايی روشمندی که شيوه پژوهش و پالايش دانش‏های مدرن است، پيوند آشکاری با شيوه‏های شناسايی کهن ندارد. اين شناسايی از جنس شناخت‏های پيش از آن نيست. از اينرو، جامعه شناسی و يا روانشناسی دينی همانگونه نادرست است که جامعه شناسی اصفهانی، نوروزی و يا جنگلی. البته می‏توان باورهای هردين و قوم و قبيله‏ای را از ديدگاه جامعه شناسی و يا روانشناسی مدرن بررسيد.

اما آنچه مرا در اين باره شگفت‏زده می کند، اين است که چگونه سخنانی از اين دست که ريشه در گرفتاری گروهی ويژه دارد، ناگهان سخن ِ روز روشنفکران ما می‏شود و ذهن آنان را درگير می‏کند. آن که از نقش دانش‏های اجتماعی گله دارد، بازتاب‏های اين دانش‏ها را ويرانگر جهان خود می‏داند. از چشم‏انداز او بايد راه را برهرشيوه انديشه‏ای که مردم را با جايگاه انسان در جهان مدرن آشنا کند و از خوشباوری و ساده انگاری و پيروی کورکورانه بازدارد، بست. پس نيک اگر بنگری، سخن وی درباره جلوگيری از خطری‏ست که دانش‏های اجتماعی برای ايشان دارد و نه اهميت آن در گستره آکادميک کشور.

خاستگاه فلسفی دانش‏های اجتماعی انسانمداری‏ست؛ يعنی که اين همه درباره شناسايی روشمند انسان و شيوه آيش و رويش و روش او در جهان است. از چشم‏انداز اين دانش‏ها که در شيوه شناسايی خود تفاوت چندانی با دانش‏های دقيقه مانند، فيزيک و شيمی و ژنتيک ندارد، انسان نيز همانند هر پديده شناسايی پذير ديگری، مورد پژوهش و بررسی قرار می‏گيرد. يکی از اساسی‏ترين تفاوت‏های ديدگاه‏های دينی و ايدئولوژيک با ديدگاه دانشی اين است که آنها ذات انسان را آسمانی می‏دانند، اما دانش مدرن، انسان را برآيندی زمينی و زمانی می‏داند. از چشم‏انداز اديان، انسان چلچراغی است که از آسمان بسوی زمين آويخته شده است. تافته‏ای جدا بافته که آفريدگار جهان پس از آفرينش او بر خود آفرين گفته است. از ديدگاه زيست شناسی که شاخه‏ای از دانش مدرن است که با چگونگی برآيش انسان برروی زمين سروکار دارد، انسان جانوری از دسته ميمون‏ها که خود از رسته پستاندارانند، می‏باشد. از اين ديدگاه، انسان ذاتی جانوری دارد که در گذار از هزاره‏های پر فراز و فرود ِصبر و ستيز و خيزوگريز، اکنون تن افراز و آگاه، سودای سرکشی به کرانه‏های دوردست کهکشان‏ها را دارد. پس از اين ديدگاه، انسان افرازه‏ای است که از زمين بسوی آسمان در بالندگی‏ست.


Post a Comment

Saturday, September 12, 2009


راهی نمانده است 


شعله سبز رهايی در گرفته است
و هوای رسيدن در ما زبانه می کشد
ديگر کسی با کسی بيگانه نيست
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است

راهيان فردا
شاخ غول را شکسته‏اند
و ديگر کسی را از کسی باکی نيست
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است

پستان زهره از پنجه گراز خونين است
ترانه هنوز در آتش می گدازد
و خشمی خام در ما پولاد می درد
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است

روزنه‏ای به راز شب گشوده‏اند
که رودباری از شعر از گلوگاه سپيده روان است
روزنه‏ای به راز ِ رويش خورشيد
و ديگر راه، زبان چاه نمی تواند بود
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است

گورين‏تر از آنی که آشنا بدانم‏ات
بيگانه‏ترا از آن که با نام بخوانم‏ات
با توام ...اوی
"ما همه با هم هستيم"
جام زهر را بنوش
راهی نمانده است


Post a Comment

شــــايـدی 


ديويد ايگلمن، پژوهشگر اعصاب شناس آمريکايی به تازگی گفتمان تازه‏ای ساخته است بنام، "Possibilianism" که در زبان فارسی بايد "ممکن گرايی" را در برابر آن نهاد. از چشم انداز اين گفتمان که برپايه دستاوردهای مغزشناسی شکل گرفته‏است، هرآنچه به ذهن انسان می رسد، می تواند ممکن باشد و نمی توان آن را با قاطعيت رد کرد. شايد بشود اين چشم‏‏انداز را به فارسی، " شايدی" خواند. ديدگاه شايدی، پذيره‏های صد- در- صدی را رد می کند. از اين چشم‏انداز، هرپنداره هم می‏تواند باشد و هم نباشد. شايد خدا باشد، شايد هم نباشد. شايد مرک پايان کبوتراست، شايد هم نيست. شايد آگاهی انسان، فريبی، رويايی ويا بازی ذهن او با اوست. شايد هم نه.

ذهنيت شايدی، ذهنيتی پست مدرن و باز و آماده است. ذهنيتی که روياروی ذهنيت ايدئولوژيک می‏ايستد و جزمی گرايی را رد می‏کند. اين ذهنيت آفرينه‏های دانشمدار انسان را می‏پذيرد، اما درباه هرآنچه تن به ترازوی دانش مدرن نمی دهد، با مدارا رفتار می کند. آب ِ ناب، در دمای صد درجه سانتيگراد به جوش می‏آيد و شايد و بايد برنمی دارد. دمای طبيعی بدن انسان 37 درجه سانتيگراد است و نمی‏توان گفت که شايد هم نيست. اما اين که آيا انسان می‏تواند با ورزش برپريشانی و افسردگی خود چيره شود، پرسشی است که در پاسخ آن می‏توان گفت که؛ شايد و شايد نه. البته اگردر آينده رژيم ورزشی ويژه‏ای پيدا شود که هر افسرده‏ای در هرجای جهان بتواند با پی‏گيری آن، ناخوشی خود را درمان کند، آنگاه شايد از اين پاسخ برداشته خواهد شد.

ايگلمن، گفتمان شايدی را در کتاب تازه خود،"چهل داستان از آن جهان" آورده است. اين کتاب همانگونه که از نامش پيداست، ذهن خواننده را به چهل راهی که شايد پس از مرگ برای انسان باز باشد، می‏برد که برخی گيرا و برخی شوخناک اما همه دلنشين و خواندنی‏ست. به گمانم اين يکی از آن کتاب‏هايی است که به بسياری از زبان‏های زنده دنيا برگردانده خواهد شد. شايد.

اميدوارم هرچه زودتر، همزبانی اين کتاب را به فارسی نيز برگرداند.


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway