گـُوبـــاره
 

Monday, October 21, 2013


روانکاوی ايرانی، رمالی مدرن 


شيوه شکل گيری ذهنيت پيرامونی ما سبب می‏شود که ما اشتهای پايان ناپذيری برای گفتمان‏های افسانه‏ای و خرد ستيز داشته باشيم. يکی از اين افسانه‏ها، افسانه شکل‏گيری روان انسان به روايت زيگموند فرويد، آورنده روانکاوی ست که ريشه در باورهای جهان نگری يهوديان و عيسويان دارد. زيگموند فرويد بر آن بود که ساختار روانی انسان را روابط قدرت در چارچوت مناسبت های خانوادگی شکل می دهد. نوزاد انسان، با آگاهی از وجود مزاحم قدرتمندی بنام پدر، ناگزيز از پذيرش حضور او میشود و از آن سپس با آگاهی از زور پدر در خانه و خانواده، ناگزير از پذيرش سلطه او برمادر، به سرکوب کردن خواهش های نفسانی خود می پردازد. اين چگونگی عقدهای هماره در ساختار روانی او پديد میآورد که "عقده اوديپ" نام گرفته است. 

افسانه شکل گیری ژرفساخت روانی انسان از چشم انداز فرويد و فرويديست های پس از او، از ديدگاه دانشی، ارزشی بيش از افسانه های پای کرسی ندارد. اما چون افسانه های، "کلثوم ننه ای" به مذاق ما بنديان افسانه پسندِ سرزمين های پيرامونی بسيار خوش می آيد، دکان روانکاوی و روان گردانی در کشور ما رونق بسيار گرفته است. هم اکنون ما دکان های روانکاوی و روانشناسی و مشاوره روانی زيادی در ايران و خارج از کشور برای خالی کردن جيب هموطنان و هم ميهنان خود داريم. يکی می گويد که اگر هر روز پس از برخاستن از خواب، ده بار بشکن زنان بگويی؛ " من می توانم"، پس از چندی بر همه کار توانا می شوی و کار تان کارستان می شود!! ديگری برآن است که چشم ها را بايد شست و با "انرژی مثبت" ( يعنی چه؟) به زندگی نگاه کرد. اگر بتوانی اين کار را بکنی، نان ات توی روغن خواهد بود! کمی بيشتر که نوشته های اين گونه شيادان را میخوانی، در می يابی که برای اين که بدانی چگونه با انرژی مثبت به جهان نگاه کنی (و لابد بچه مثبتی بشوی)، بايد نخست 250 دلار برای استاد بفرستی و همه دوازده تا سی دی دوره "انرژی مثبت" را بخری!!. خب، يک حساب سرانگشتی به ما می نماياند که اگر صد مشتری بی کله هم به تور استاد بيفتند، 25000 دلار به حساب ايشان واريز می شود. آشکار است که اين ارز ِ بادآورده، انرژی مثبت استاد را افزايش می دهد. پس انرژی مثبت دروغ نيست، اما راه و چاه خودش را دارد!

نگاهی سرسری به کتاب هايی که در اين باره، اينروزها در ايران و گاه در بيرون از ايران چاپ می شود و نيز ليست برنامه هايی که در راستای شاد کردن مردم و خوشبخت کردن آنان در تهران و شهرهای بزرگ ايران و اروپا برپا می شود، نشان می دهد که چه مافيای کلاشی در اين زمينه در ميان ايرانيان شکل گرفته است که در فضای ناقانونمند و هنجارستيز ِ کنونی، به خالی کردن جيب ساده لوحانی که در پی زندگی بهتر و آسانترند، پرداخته است. البته بايد گفت که اين چگونگی تنها ويژه ايران نيست، اما در ايران امروز، زمينه اين گونه ترفندها فراهم تر است. شايد تنها روانکاو و يا روانشناس ايرانی می تواند بيماران خود را از راه دور، دربرنامه ای تلويزيونی درمان کند و حال و بالشان را ميزان کند! اين گونه کارها را "تله – رمالی"، بايد خواند. روانشناسی چيزی ست و روان - رمالی ( يا روان درمالی؟)چيزی ديگر.

گويا يخ برخی از اين رمالان ِ روان - چاق – کن ِ فتوزنيک، چنان گرفته است که هرروزه از جابلقا به جابلسا برای ميزان کردن حال و بال مشتريان دلمرده خود در نشست های گروهی سفر میکنند و با تردستی هريک را چند ده دلاری برای شرکت درآن نشست ها تيغ می رنند.

شکل ديگری از اين چگونگی، بررسی های شبه دانشی کارهای بزرگان ادبيات است. بررسی غزليان حافظ از چشم انداز فرويد، روانکاوی بوف کور، عقده اوديپ در شعر اخوان، نيما برميز تشريح، همه نمونه هايی از اين کوشش های بيهوده و خودنمايانه حمالان پوچی ست. اين کوششها، به کشتی رانی در کوير می ماند و شتر چرانی دردريا.


Post a Comment

Saturday, October 05, 2013


مـــــا و اوبامــــا  


خدا با ماست
علی با ماست
امام با ماست
او با ماست
با اينهمه، ماست ساده خيلی گران است
.

اميدواری به بهبود رابطه ميان ايران و آمريکا، خطبه های نماز جمعه را وارد فاز تازه ای کرده است. خلاصه دستوری که از بيت رهبری به ستاد نماز جمعه رسيده است اين که؛ "از اين هفته، ورق را برگردانيد و با امريکا به "نرمش قهرمانانه" بپردازيد." يکی از امامان اس ام اس زده است که، يعنی می‏فرماييد خايه مالی کنيم؟" پاسخ آمده است که پ نه په، می‏خوای همچنان گـُل زيادی بخوری؟ از تسامح و تساهل بگوييد. از اشتراکات ِ دو ملت. از اهميت دوستی ملت‏ها در اسلام و از بدی تحريم. طوری زمينه را آماده کنيد که انشاالله به حول و قوه الهی، تا چند ماه ديگر، با رفع کدورت‏ها، بشود مراسم غبار روبی از سفارت امريکا را برگزار کرد تا شايد آن‏ها هم تحريم‏ها را بردارند.

البته آشتی و دوستی و رابطه خوب، خيلی بهتر از دشمنی و جنگ است. اشتراکات هم که کم نيست. از ممل آمريکايی گرفته تا سُميه ديانت. بله؟ می‏پرسی سُميه ديانت ديگه کيه؟ ای بابا، يو آر نات اين د ِ گاردن!

عرض کنم که الان سی سال است که هيئت رزمندگان شيکاگو دارد انقلاب اسلامی را به امريکا صادر می‏کند و تا کنون صدها امريکايی را مسلمان کرده است و برای دوره فشرده دين آموزی به قم و مشهد فرستاده است.

همين چند روز پيش، يکی از همين تازه مسلمانان، درمجله شيکاگو ويکلی در مقاله ای بنام " چرا مسلمان شدم؟" در واکنش به سخنرانی دکتر روحانی نوشته بود که با ديدن سخنرانی د َت گای،( يعنی دکتر)، در مرکز اديان نيويورک چرتم گرفت و هنوز سخنرانی تمام نشده بود که من روی مبل بخواب رفتم. درعالم خواب يک "سيمی لار گای"، (منظورش آقا امام زمان است)، بخوابم آمد و برويم لبخند زد. اولش فکر کرد م يکی از همين عربهای ساکن شيکاگو ست. برای همين زياد تحويلش نگرفتم. بعد ديدم آقا دست وردار نيست و دست که به من کشيد همه جايم نورباران شد. متوجه شدم که اين از اوناش نيست. بعد با انگليسی فصيج عربی پرسيد؛

 - وات ايز يور نام؟
-
 گفتم؛ Sue,…Sue Diner.
 - فرمود؛ احسنت، من تو را "سُميه"، نامگذاری می‏کنم.....سميه ديانت.

سميه ديانت در پايان مقاله اش نتيجه گيری کرده است که؛ " چرا آنطور که پرزيدنت اوباما ادعا می‏کند، دولت امريکا بايد برای حمايت از اسلام و مسلمين هزاران فرسخ راه به عراق و افغانستان برود و ميلياردها دلار خرج و مخارج رو دست ما بگذارد. بهتر نيست بجای اين همه خرج، در همين امريکا يک جمهوری اسلامی ايران بپا کند؟ آخر کاسه صبر انقلابی ِ ملت شهيد پرور امريکا هم حد و اندازه ای دارد." برگرديم به بحث خودمان.

داشتيم از اشتراکات می گفتيم. خب، می‏شود گفت که هردوملت ايران و امريکا، شهيد پرورند. اونها سالهاست که با قمر مصنوعی سروکار دارند و ما با قمر بنی هاشم، اونها ابراهام لينکلن و ابراهام مازلو دارند و ما ابراهيم صهبا و ابراهيم گلستان، اونها ماجراهای هاکلبری فين دارند و ما ماجراهای حمام فين. تاريخ ما با اين پدر و پسر سروکار داشته است و تاريخ امريکا هم با اون پدر و پسر (بوش پدر و بوش پسر). اونا با نوسان دلار مشکل دارند و ما ديگه بيشتر. خلاصه تا دهها هفته می‏شه از اشتراکات گفت و نوشت.  

اين ترک خوردن يخ های رابطه، واکنش های زيادی در ميان ايرانيان برانگيخته است. برخی براين باورند که پيروزی برادر برکت حسين ابوماء معروف به "او باماست"، کار خدا بوده است. می گويند که  نامبرده عامل نفوذی حضرت قايم*، در امريکاست. وی مامور شده است تا مظاهر کفر را ريشه کن کند. مثلاً تحريم ها را بردارد، روابط امريکا و ايران را با آمدن ِ حسن، حسنه کند، استکبار امريکا را بصورت استيک بار امريکا تبديل کند و به کشور ما و جاهای ديگر صادر کند و از شيکاگو، شيکاگوهردشت بسازد و مردم لاس وگاس را هم براه راست هدايت کند. انشاالله.

می گويند خداوند اين آخری ها هاله ای از نور دور سر برادر ابوماء تعبيه کرده است که تنها کسانی که چشم بصيرت دارد، می توانند آن را ببينند. می گويند که همان خداوند، به دل امريکايیها انداخته است که نديده و نسنجيده از او پشتيبانی کنند تا انشالله، چنان بشود که ما می خواهيم. البته چرا راه دو برويم. از اسمش معلوم است که او باماست، ولی این خارجی ها که اين را نمی فهمند و هی با خودشان می گويند؛ چه اسم نچسب و عجيبی دارد اين بابا!؟

بعضی ديگر از هموطنان می گويند که؛ ای بابا، چه ساده ای. اين کار، کار انگليسهاست. اين فلان فلان شده ها، مثل هميشه مردم دنيا را مچل کرده اند. اين بابا، ( يعنی اوباما)، اصلش از کشور کنياست. کشوری که سالهای سال مستعمره انگليس بوده است. چرا يک ويتنامی به اين پست نرسيد؟ بله؟ يا مثلاً يک برزيلی؟ اين چيزا در سياست اتفاقی که نيست. خودشان آورده اندش، خودشان هم می برندش. اين اسم را هم برايش گذاشته اند که ما ايرانيها را گول بزنند که خيال کنيم اوباماست. نه جانم، ما ديگه از اين گول ها نمی خوريم. او با خود آنهاست، نه با ما. مردم فريبی هم حد و اندازه دارد. می گويند؛ بله، اين انگليسی ها هميشه يک کاسه ای زير نيم کاسه شان دارند. حالا با اين کار چه پولتيکی می خواهند بزنند، خدا عالم است.

يکی از ناظران سياسی اين گروه، در پاسخ به اين پرسش که؛ " شما بر چه اساسی رئيس جمهور امريکا را انگليسی می دانيد؟" گفت؛ يکی از اساس‏اش اين است که او با آن که اهل آفريقاست، زبان انگليسی را مثل خود انگلیسيها حرف می زند و در عوض اصلاً زبان ِآفريقايی بلد نيست. چه مدرکی از اين بالاتر!؟ حالا که صحبت از مدرک شد اين را هم بگويم که به احتمال خيلی زياد مدرک اين بابا هم قلابيه و بلاخره يک روزی سروصداش در خواهد آمد. معمولاً دمب اين جور مدارک هم به انگليس وصل است. البته به ما چه؟ گروهی هم هی می گويند که اگر اعليحضرت فقيد زنده بودند، هيچ يک از اين الم شنگه ها در جهان بپا نمی شد.


عده ای هم در ايران شايع کرده اند که پرزيدنت در اين چند هفته درباره حکومت ايران مطالعه زيادی کرده است و قرار است که آب و گاز و برق را در امريکا مجانی کند و با عادی شدن روابط، نفت ايران را ببرد سر سفره های مردم امريکا. می گويند گفته است که با خواندن ِ سيره انبيا و اوليا دريافته است که بايد آن ستمی را که آن پدر و پسر ( بوشها) در چند سال گذشته بر مردم آمريکا روا داشتند جبران کند و به خانواده های شهيدان امريکايی در افغانستان و عراق هر ماه يک حلب روغن کرمانشاه ( البته بعد از برداشتن تحريم ها)، و يک کيسه برنج امريکايی بدهد. واقعاً که! ببين وضع مردم امريکا هم داره از وضع ما بهتر می شه. يه روزی روسای جمهورامريکا هر روز و شب موس موسه می کردند که با ايران دوست بشند و خودشون را به ما نزديکتر کنند. اما حکومتی ها تکرار می کردند که؛ " امريکا هيچ غلطی نمی تواند بکند." حالا انگار وضع داره طوری ميشه که ما هيچ غلطی نتونيم بکنيم.
.............................
*
بله، قايم درست است چون حضرت هزار و اندی سال است که قايم شده است.اين را می نويسم که فکر نکنيد که فلانی بی سوات است.


Post a Comment

Thursday, October 03, 2013


در رکاب ِ سيل 


در شعر فارسى، بيت‏هايى هست كه به ياد آدم می ماند. اين بيت‏ها هميشه شاه بيت غزل و قصيده نيز نيست، اما بهرحال هر كس با توجه به خلق و خو و آموزش و پرورش خود، گونه اى از شعر را خوش مى دارد و آن را به ذهن خود مى سپارد. آنچه در اينجا مى آيد، چندى از بيت‏هايى است كه به  دليل‏هاى گوناگون در ذهن من مانده است. نخست اين دو بيتى كه بسيار طنزآلود است:

مانند ِ روى ماهت، هى گشتم و نديدم
از ابتداى گلشن، تا انتهاى گلشن
برگشتم و نديدم، مانندِ روى ماهت
از انتهاى گلشن، تا ابتدای گلشن

و يا اين رباعى از ميززا اشتها كه اين روزها هم با توجه به گرانى روزافزون گوشت مرغ در ايران، باز مصداق يافته است:


برسينه مرغ هر كه را دسترس است

سيمرغ به قوّت برِ او چون مگس است
اندر برِما مگس كنون سيمرغ است
در خانه اگر كس است، يك حرف بس است

و يا اين تك بيت از زنده ياد رهى معيرى شاعر معاصر، كه درباره فساد اداری سروده است.


بگشاى كيسه را سر، زيرا بود قويتر

از صد هزار لشكر، يك اسكناس هزارى

خوشبختانه اين روزها ديگر كارى از يك اسكناس هزارى ساخته نيست. (خدا را صدهزار مرتبه شكر!
).

اگر بخواهم درباره هر بيتى كه از گذشته در ذهنم مانده است، حتى يك سطر بنويسم، مثنوى صد هزار مگابايت ديسك می‏خواهد. پس بهتر است كه همه را رديف كنم و از شان نزولِ هر يك خوددارى كنم.


عاقل به كنار آب تا پل مى جست

ديوانه ِ پا برهنه از آب گذشت
(سايراردوبارى)

...

درمجلس خود راه مده همچومنى را
افسر ده دل افسرده كند، انجمنى را
(مخلص هندى)
...

بهر ما ميخوارگى عيب است در شبهاى تار
بهر جمعى دزدى اندر روزِ روشن عيب نيست
(از کی؟)
...

واقفا تا به قيامت مشو از قبر برون

اگر از قبر درآيى، متولى خوردت
...

گفتند حريفان سخن از پاكىِ زاهد
گفتيم كه خشك است، چرا پاك نباشد
...

بسا شكست كزآن كارها دست شود
كليد رزقِ گدا، دست لنگ و پاى شل است
(صائب)
....

بهر چمن كه رسيدى گلى بچين و برو
بپاى گل منشين آنقدر كه خوار شوى
(علائدالدين شاغوری)
...

اين هم چند بيتى از صائب تبريزى:


اين خطِ جاده ها كه به صحرا نوشته اند

ياران ِ رفته با قلم ِ پا نوشته اند
......

كدام آبله رو قصد اين بيابان كرد
كه خارها همه گردن كشيده اند امروز
.....

طومارِ درد و داغ عزيزانِ رفته است
اين فرصتى كه عمر ِ عزيز است نام آن
.....

عمر چون سيل و عدم دريا و ما خار و خسيم
در ركاب ِ سيل، خار و خس به دريا مى‏رود

و اما شاعرى كه "سگ" ، تخلص مى كرده است، خطاب به شاه اين گونه سروده است:


سحر آمدم به كويت، به شكار رفته بودى

تو كه سگ نبرده بودى، به چه كار رفته بودى؟

و اين هم از شاعری که " گربه"، تخلص مى‏كرده است:


تا رساند "گربه"، خود را برسر خوان ِ امير

راهى از هرگوشه ديوار پيدا مى‏كند.




Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway