گـُوبـــاره
 

Saturday, July 23, 2016


اولين امام زاده ی لندن 


می دانم سرگذشتی را که در اينجا می نويسم، باورنخواهيد کرد.... باشد. نکنيد. شما که به معجزه ايمان نداريد. پس قسم خوردن من هم بيهوده خواهد بود. بهرحال اگرپس از خواندن اين ماجرا، کنجکاو شديد، بد نيست يک روز با من بياييد به يکی از همين فروشگاه های بزرگ. کدام فروشگاه بزرگ؟ حالا میگم.

يادش بخير مادر بزرگ که هروقت مرا می ديد دست به دعا برمی داشت و يکی از دعاهای هميشگی اش هم اين بود که: " مادر الهی به هر در ِ بسته ای که می رسی به رويت باز بشه." من هميشه با منطق اين دعا گرفتاری داشتم و هر بار که آن را می شنيد م به مادر بزرگ می گفتم که: " مادر جان، آخه اين چه دعايی ست که می کنی. من خودم دست دارم و می تونم در بسته را هُل بدم و بازکنم . ديگه برای کار به اين کوچکی به خدای به اون بزرگی احتياجی نيست.
مادر بزرگ با شنيدن پاسخ من هميشه لبخندی می زد و می گفت؛ " ای، ای.... امان ازبچه گی"

سالها گذشت و من هم مثل شما آواره کوه و دره و دروازه های شهرهای درندشت غربت شدم و بلاخره از لندن سر در آوردم و به شغل شريف رفيوجی گری مشغول شدم. يادم هست که در همان روزهای اول که همه کس و همه چيز و همه جا را مردد و خوابزده و گيج برانداز می کردم، روزی در خيابانی بطرف فروشگاه بزرگی رفتم و هنوز به در نزديک نشده بودم که ناگهان درِ بسته فروشگاه خودبخود برويم باز شد. يکه خوردم.

می دانم که باورتان نمی شود و فکر می کنی که من دارم لاف در غربت می زنم. حق هم داری، چون خود من هم اول باورم نمی شد. خيال کردم که کسی از پشت، هر دو در را کشيده و رفته و من او را نديده ام. خشک ام زد. پس پسکی برگشتم بطرف پياده رو. در بسته شد. کنجکاوی ام گل کرد. تکانی بخودم دادم و با عزم جزم دوباره بطرف در رفتم. هنوز دستم به در نرسيده بود که هر دو لنگه در دوباره خودبخود برويم باز شد. دو باره برگشتم بطرف پياده رو. دوباره در بسته شد.

عجب....!؟!؟ مانده بودم که يعنی چه؟ ناگهان دوزاريم افتاد که، بـــــع له، گويا دعای مادر بزرگ کار خودش را کرده بود. شک نداشتم که حالا که من درغربت هستم، مادر بزرگم، فشار دعا را بيشترکرده بود و اين يکی را با فشار قوی مستجابانده بود. حالا نه تنها در ِ بسته برويم باز می شد که بعدش هم بسته می شد. الله اکبر. با خودم گفتم که کاراز محکم کاری عيب نمی کند. با چند بار ديگه بايد امتحان کنم. بهتر است که شتاب زده به نتيجه قطعی نرسم. هفت، هشت باری به جلو و عقب رفتم و هفت هشت باری در، با کمال احترام برويم باز و بسته شد.

کم کم داشت از اين معجزه بيهوده خوشم می آمد که ديدم نگهبان فروشگاه، با قيافه خيلی عصبی  روبرويم ايستاده و انگشت به لب محو تماشای من شده است. حق هم داشت. لابد او هم برای اولين بار بود که چنين معجزه ای را می ديد. مرد سياه پوست درشت اندام گوريل مانندی بود که غضب اش می توانست زهره هر آدمی را بترکاند. اما اکنون خيره در کار من انگار در جايش خشک شده بود. من هم بخاطر او چند بار ديگه جلو عقب رفتم . بار آخر که اين کار را کردم، نگهبان ناگهان شلنگ انداز، به طرف من خيز برداشت. لابد خيال کرده بود که من حضرت مسيح هستم و داشت می آمد که خود را بروی دست و پای من بياندازد. خُب، البته تقصير هم نداشت. او که از جريان دعا و مادر بزرگِ  من اطلاعی نداشت. من هم نمی خواستم به دروغ اولين امامزاده لندن بشوم. برای همين در يک چشم به هم زدن، پا به فرار گذاشتم . نگهبان سمج هم چند صد متری دنبال من دويد اما گويا قسمت اش نشده بود که دستش به اين امامزاده برسد.




Post a Comment

Wednesday, July 20, 2016


نیــایش  




سه شبانه‌ روزِ تمام‌، "علمای‌ اعلام‌ و حُجج ‌ِاسلام"،‌ بدرگاه‌ خدا نالیده‌ بودند و از او طلب‌ باران‌ کرده‌ بودند. دو سال‌ بود که‌ دراصفهان‌ باران‌ نباریده‌ بود و زاینده‌ رود، مانندِ امروز، دیگر نه‌ زاینده‌ بود و نه‌ رود. بچه ‌ها نمی دانستند برف‌ چیست‌ و فقط‌ تعریف‌ِ آن‌ را ازبزرگترها شنیده‌ بودند. کم‌ کم‌ خاطره گل‏ های‌ کُرکین‌ جامه‌ اصفهان‌ به‌ افسانه ‌ها پیوسته‌ بود و هوا، بوی‌ خاک‌ مرده‌ می ‌داد. کسی دیگر به کسی رحم نمی کرد و می ‌رفت‌ که‌ در آینده‌ نه‌ چندان‌ دور‌، آدمخوری‌ هم‌ باب‌ شود. با این همه،‌ دعای‌ علما نیز سودی ‌نبخشیده‌ بود و از آسمان‌ همچنان‌ آتش‌ بر دشت‏ های‌ برشته‌ اصفهان‌ می ‌بارید.

با شکست‌ِ علما، مطربان‌ِ شهر دور هم‌ جمع‌ شدند و برآن‌ شدند که‌ شبی‌ را در کوه‌ صفه‌ برای‌ آمدن‌ باران‌، بزنند و بخوانند و برقصند. چنان‌ کردند. همگی‌ تا آخرهای‌ شب‌ می ‌زدند و می‌ رقصیدند و می ‌خواندند:

ای‌ ابر بده‌ باران
‌از بهرِ گنهکاران‌

آخرهای‌ شب‌، کمیته‌ چی‌ها سررسیدند و همه‌ را با دریده دهانی تا آنجا که می ‌شد، زدند و دایره ‌هايشان را شکستند و نی‌ لبک‏ ها را زیر پا خرد کردند و دستان‌ مطرب ‏ها را از پشت‌ بستند و در اوان‌ پگاه‌، همگی‌ را از پیر و جوان‌، خرد و خمیر، روانه‌ زندان‌ کردند.

اوان‌ِ پگاه‌، بغض‌ آسمان‌ در ابر اندوهی‌ سنگین‌ و دلگیر ترکید و آنچنان‌ بارید که‌ زاینده‌ رود را دوباره‌ براه‌ انداخت‌. و چنین شد که زاینده رود دوباره همه زاینده شد و هم رود
.


Post a Comment

Monday, July 18, 2016


ايمــان، دين، مذهب و قدرت و اندکی هم فريبکاری نوانديشانِ دينی!  




ایمان هرگاه که زمینه پیدا کند دین ساز می شود و دین، مذهب ساز و مذهب، ابزاری برای بدست آوردن قدرت. اهل ایمان مردمانی نرمخوی و خوشرفتارند، اما زمانی که دیندار می شوند، دلسوزانه به راهنمایی دیگران می پردازند و به آن ها رهنمودهای بشر دوستانه می دهند. البته اگر مومن دیندار به قدرت دست بیابد، راهنمایی ها و رهنمودهای دلسوزانه و برادرانه و يا خواهرانه اش، جای خود را به خط و نشان های مکتبی و حکم های حکومتی می دهند.

هنگامی که مومنِ دیندار به حکومت می رسد، او دیگر نه مومن است و نه دیندار. این سخن خمینی که؛ "اگر برای حفظ حکومت اسلامی لازم باشد، حتی امام زمان هم باید فدا شود."، نمادی از این چگونگی ست. مومنِ دیندار، به حکومت که می رسد، مومنان و دینداران دیگر را "عمله و اکره"ی خود می خواهد. این که گاه گفته می شود که گناهان اهل شریعت را به حساب اهل طریقت نگذارید، سخن ناروا و بیهوده ای ست، زیرا که اگر زمینه برای اهل طریقت نیز آماده باشد، بسیار زود، بساط شریعت خود را برپا می کنند و دامِ دامنه دار و بی پايان نمايی از قدرت خواهی می گسترانند.

اين روزها اشاره به شيوه های اهل طريقت، بويژه ساده زيستی و عارف پيشگی و آزاد منشی و آسان گيری آنان، دستاويزی برای نوانديشان دينی در راستای نشان دادنِ رویه ديگری از اسلام شده است. رويه ای که با چشم اندازِ مدرن و حقوق بشر سازگارتر است. اين نوانديشان، شرمنده از ددمنشی رفتارها و کردارهای مسلمانان در گذارِ تاريخ و انسان ستيزی جهان نگری نوشته شده دين خود، به شخصيت های تاريخی-افسانه ای مانند؛ ابوالحسن خرقانی و ابوسعيد ابوالخيراشاره می کنند و آنان را پيروانِ راستين اسلام می دانند. اين چگونگی، ترفندی ست که نکته بسیار مهمی را فريبکارانه پنهان می دارد و آن  اين که شريعت هماره با قدرت در پيوند بوده است، اما طريقت در رويارويی با قدرت شکل گرفته است و چون اهل طريقت، درويشان بدور از قدرت بوده اند و توان مردم آزاری نداشته اند، بناگزير گوشه گير و درونگرا می شدند و جهان را "سه طلاقه" می کردند و در خانقاهی و يا ديری کهن، به "تزکيه نفس" می پرداختند. شريعت و طريقت دو نهادی هستند که در پيوند با قدرت شکل گرفته اند. شريعتمدان، هماره بخشی از قدرت و حکومت بوده اند و طريقتمدارن، ملاهايی که خود را شايسته بودن در دايره قدرت می خواستند، اما بدان راه نداشتند. چنين بود که هرگاه که وزيری، اميری و يا توانمندی از گردونه قدرت رانده می شد، به خانقاه پناه می برد و درويشی و نيک نمايی و مدارا پيشه می کرد و به سلکِ سالکان در می آمد. نجم الدين کبری، اين چگونگی را در دو بيت آورده است:

حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند

باز چون بر سر عمل آیند
همه يا شمر و يا یزید شوند!

بله، آنچه نوانديشان دينی از ما پنهان می کنند اين است که اسلامِ راستينی که آنان برای نشان دادن مهرورزی و تساهل و تعامل برگزيده اند، يعنی اسلام عرفانی و انسانی پيرانِ طريقت، اسلامِ مسلمانانِ بی قدرت در روزگار تهيدستی و معزولی ست که درست، روياروی اسلامِ حاکم بوده است. در فرهنگ چنان مذهبی، هرچه حاکمانِ اهلِ شريعت، سختگيرتر و خونريزتر می شدند، اهل طريقت، چون خود را بقول امروزی ها، "اپوريسيون" می پنداشتند، نرمخوتر و انسانی تر و مهربانتر می نمودند. البته هرگاه که پای هريک از اين عارفان وارسته به دربار می رسيد و وقت خوشی دست می داد، آنان آن را مغتنم می شمردند و
 سگی پيشه می کردند. بررسی  پيدايش دوگانگی فرهنگی شريعت و طريقت را بايد در گستره روانشناسی اجتماعی دنبال کرد. اين دو فرهنگ، با دو منش رفتاری ويژه، دو روی يک سکه اند که در واکنش به قدرت شکل گرفته اند. چنين که رهروان طريقت را نمونه های درستی از انسان های مسلمان، در پيوند با دينی که داعيه حکومت جهانی دارد، نمی توان دانست. 


Post a Comment

Tuesday, July 05, 2016


نيمه تاريک ِروشـنگری 



روزگارِ روشنگری، رويه تاريکی نيز دارد که کمتر بدان پرداخته شده است. آن رويه اين است که با پيدايش چشم انداز مدرن، بسياری از کشورهای اروپايی، با آهنگِ کشور گشايی بسوی سرزمين های ديگر سرازير شدند. اين آهنگ را که از سده پانزدهم آغاز شده بود، در سده های پس از آن، دستاوردهای صنعتی مدرن و شناسايی درياها و آبراه های جهان، آسانتر کرد و چنان شد که در نيمه دوم سده نوزدهم، کمتر جايی در جهان بود که از يورش کشورهايی چون؛ آلمان، اسپانيا، ايتاليا، انگليس، بلژيک، پرتغال و فرانسه در امان مانده باشد. اين چگونگی نقش سازنده ای در شکل گيری کشورهای صنعتی اروپا داشته است و يکی از ويژگی های جدا کننده ی آن کشورها از کشورهای صنعتی ديگر است. در بسياری از کشورهای اروپايی، نه تنها چشم انداز فرهنگی که برخی از رفتارها و کردارهای اقتصادی و بازرگانی نيز، همچنان رنگ و بوی استعماری دارد. نمونه ای از اين چگونگی، تبليغات گروه های دست راستی در پروسه همه پُرسی انگليس بود که به مردم، نويده ِ "بازگشت به دوران خوب گذشته"، می دادند که مراد بازگشت به زمانی بود که حکومت انگليس، دو سوم سرزمين های جهان را در چنبر حکمرانی خود داشت و آن را، "امپراتوری بريتانيای کبير" می خواند. 

بله، صنعت و رفاه و دموکراسی در بيشتر کشورهای بزرگ اروپايی، بر بستر تاريخ استعماری شکل گرفته است و رونق و آبادی و آزادی و شادی کنونی در اين کشورها، به بهای چپاول و ويرانی و نابودی بسياری از سرزمين های ديگر، در چند صد سال گذشته بوده است. اين گونه است شايد، که گرته برداری از آن ها در سرزمين های پيرامونی، تاکنون کارساز نبوده است. 

دنبــاله در اينجــــا


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway