گـُوبـــاره
 

Tuesday, September 26, 2017


ایران، وانهادِ امپراتوری ای شکست خورده. 


ایرانِ کنونی وانهادِ امپراتوری شکست خورده ای ست که مانندِ همه ی کشورهایی که از امپراتوری های بزرگ بجا مانده است، با بحران های بی درمان - نمای اجتماعی و فرهنگی روبروست. نمونه ی این کشورها؛ ایران، ترکیه و روسیه است. * نخستین واکنش انسان به هر شکستِ تاریخی، ناباوری و انکار آن است. این چگونگی در پیوند با رویدادهای اجتماعی،‌ دنبـاله ای ده ها ساله دارد. از آن پس، انسان اندک، اندک، ناگزیر از پذیرش نگونبختی خویش و هم میهنان اش می شود و ناباوری و انکار،‌ با خشم و تلخ- جانی جایگزین می شود. شکست در برابر دشمنی که با شبیخونی ناگهانی بسوی آب و خاک و خانه و کاشانه ی انسان تاخته است و جان و جهان او را دگرگون و تیره و تار کرده است،‌ حقیقتی ناگواربرای همه ی جانوران،‌ بویژه پستانداران که به گستره ی زیستِ خود دل می بندند و به گوهر خاک و خون پرست اند،‌ می باشد. این چگونگی برای ساکنان امپراتوری های بزرگ،‌ بسیار دشواتر و سهمگین تر از دیگران است و بازتاب های آن، روانشناسی ویژه ای را میدان می دهد که بررسی همه ی رویه ها و سویه های آن، تن به تورِ رازگشای پژوهش های روانشناسیک نمی دهد.

راهِ پرداختن به روانشناسی شکست،‌ از حوزه های درهم و همپوشِ دیگری مانند؛ کردارشناسی جانوران، شناسایی ریشه های خشم و خشونت،‌ بررسی روانشناسیِ غارت و مکانیزم پایدارنده ی آن، پیوندِ پنداره ها و انگاره های انسان با زمان و مکان،‌ شیوه ی کاربردِ سازه های سازندگی و خاستگاه های تاریخی،‌ زیستبومی فرهنگ، اخلاق، و سیاست در جامعه می گذرد. اگر چنین باشد، باید گفت که پرداختن به این مهم،‌ کاری کارستانی ست که تنها با همکاری و همراهی همه ی نهادهای پژوهشی جهان شدنی ست. من در این یادداشت، تنها به دونکته از آنچه ویژگی جامعه های شکست خورده است، اشاره می کنم و اندیشیدن در باره ی این موضوعِ گسترده دامن را بشما می سپارم.

نخست این که فرهنگ های مردم کشورهایی که وانهادِ امپراتورهای بزرگ گذشته هستند،‌ با بنیادهای ارزشیِ نگرشِ مدرن، کنار نمی آیند. نگاه کنید به ایران،‌ مصر، روسیه و ترکیه. نگرشِ نوستالژیک به گذشته، در فرهنگ این کشورها سبب می شود که بسیاری از شهروندان آن ها، همیشه نیم نگاهی به گذشته داشته باشند و"رستگاری" را در بازگشتِ به آن دوران جستجو کنند. این چگونگی برای بخش بزرگی از مردم، پیشروی بسوی زندگی بهتر را، در پس روی بسوی گذشته، تعریف می کند.

گرفتاری دیگرِ این نگرش آن است که دارنده ی آن، ریشه ی هر آنچه را که نمادها و نشانه های پیشرفت می داند، در روزگارِ باستانیِ تاریخ و فرهنگِ خود پی می جوید و بناگریز هرگز با گفتمان های مدرن، آنسان که باید، آشنا نمی شود. نمونه ی این چگونگی، پی جویی ریشه های حقوق بشر و نیز آئین کشورداری مدرن برای بسیاری از ایرانیان، در دوران هخامنشیان است. این چگونگی به گیرِ دیگری راه می برد که من آن را "بحران گفتمانی" می خوانم و آن این است که هنگامی که گفتمان های مدرن، به زبان مردم آن کشورها برگردانده می شود، در واژه هایی که پیش تر در آن زبان ها معنای دیگری داشته اند، جا خوش می کنند و سبب بدفهمی می شوند. نمونه ی این واژه ها؛ ملت، دولت، حکومت، آزادی، دادگری، برابری، شورا،‌ تکامل و... در زبان فارسی ست.

دیگر آن که، همه ی این کشورها آماده ی از هم پاشیدن هستند و اگر حکومت های دیکتاتوری نمی داشتند،‌ گستره ی هریک، براثرِ خیزش های قومی، به کوچکترین بخش تجزیه ناپذیرِ خود فروکاسته می شد و ای بسا که کانونی از آتش افروزی و ستیز و کشمکش و تروریسم در جهان می شد. البته دیکتاتوری درمان این گرفتاری نیست، بلکه زمینه سازِ آن است. دیکتاتورها در همزیستی مردمان، خطرِ همدستی و یگانگی و خیزش می بینند. از اینرو از پیدایشِ پذیره های همگانی و رویش ارزش های اجتماعی جلوگیری می کنند و ارزش ها وپذیره های خود را با برچسبِ "ملی"، همگانی می خوانند. برای نمونه،‌ هنگامی که آخوند می گوید که؛"ملتِ مسلمان ایران،‌ دردِ اسلام دارد."،‌ مرادش این است که ما نیک آگاه ایم که در این کشور،‌ کسی دردِ اسلام ندارد، اما ما نمی گذاریم که کسی جز خودمان، "درد" را در این کشور تعریف کند. ما خودمان هم درد را تعریف می کنیم و هم درمان را. این گونه است که هرچه دیکتاتوری در کشوری مانندِ ایران پایدارتر باشد،‌ گسل های طبقاتی، قومی،‌ جنسی،‌ فرهنگی و زیستبومی بزرگتر می شود و گیرها پُرگیره تر. از اینرو، بحران های این کشورها، چون آتشِ زیرِ خاکستر، هر روز گدازانتر و رخنه یابتر می شود. حکومت های دیکتاتوری نیز بناگزیر،‌ برای مبارزه با خواسته های مردم، به برچسب های؛ "تجزیه طلبی" در پیوند با اقوام دیگر، و "فسادِ اخلاقی" درباره ی دگر جنسان و "سّنت ستیزی" در موردِ حقوق زنان و دگراندیشان، ‌پناه می برند و گسل های اجتماعی و فرهنگی و دینی و قومی را بزرگتر می کنند

………………
*.
در اینجا سخن از امپراتوری های شکست خورده است و بازتاب آن شکست در روندهای و رویدادهای تاریخی کشورهایی که وانهادِ آن امپراتوری ها ست. از سده ی شانزدهم میلادی به این سو، امپراتوری های استعماری و امپریالیستی مانند اسپانیا، پرتغال و سپس انگلیس و فرانسه و هلند در اروپا پدید آمدند که شکستِ هریک از آن ها، ‌تنها از دست دادن مستعمره های آن ها بود و کسی به آن کشورها نتاخت. با آن همه،‌ همین کشورها نیز، درگیرِ بسیاری از بازتاب های امپراتوری های شکست خورده هستند برای نمونه،‌ انگلیسِ کنونی که روزی کانونی یکی از بزرگترین امپراتوری های امپریالیستی جهان بود،‌ اکنون کشوری ست که همه ی ویژگی های یک امپراتوری شکست خورده را دارد. از استقلال خواهیِ پاره های آن، مانندِ ایرلند شمالی، اسکاتلند و ولز گرفته، تا اقتصاد ورشکسته ی استعماری و ارتش امپریالیستی بزرگ و پرخرج و نهادهای ناکاره و گرفتاری های بزرگ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی. بحرانی که اکنون روندِ برونرفتن از دایره ی اروپا (بزگزیت) در این کشور پدید آورده است، را می توان از این چشم انداز نیز بررسید.

دنباله در اینـجـا:‌

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=82334


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway